
گئورد وایسلر (با کد شناسائی: HGW XX/7)، استاد دانشگاه و بازجوی ارشد اشتازی، پلیس امنیت جمهوری دمکراتیک آلمان شرقی است. وی مامور زیر نظر گرفتن زندگی گئورگ دریمن یک کارگردان تئاتر میشود که مقامات ارشد نیروی امنیتی، به توصیه وزیر فرهنگ و هنر آلمان شرقی، در پی یافتن بهانهای برای ایجاد محدودیت و خانه نشین کردن وی هستند. آنها ماموریت یافتن مدرکی مبتنی بر «ناهنجاری» گئورگ دریمن را به گئورد وایسلر، بازجوی ارشد پلیس امنیتی اشتازی محول میکنند تا شواهدی دال بر احتمال ارتباط وی با آلمان غربی را بیابد.
تیمی ویژه از ماموران اشتازی با گذاشتن وسایل شنود در تمامی نقاط خانه گئورگ دریمن اقدام به آغاز شنود زیر نظر گئورد وایسلر میکنند. با شروع شنود و کنترل نامحسوس خانه وی، گئورد وایسلر با رازهای نهفته درباره مسائل پیرامونی گئورگ و دوست دخترش و همچنین مقاصد وزیر فرهنگ در از میان بردن گئورگ دریمن و همچنین واقعیتهای نهفته در نظامهای دیکتاتوری رویرو میشود که باعث فروریختن تمامی باورهایش به سیستم فاسد حکومت پلیسی و تحول عقیدتی گسترده در عقاید و رفتارش میگردد.
در نهایت وایسلر بدون افشای جزئیات شواهد از زندگی گئورگ دریمن، به خاطر شکست ماموریت، از بخش نیروی ویژه اخراج می شود و بعد از فروپاشی دیوار زندگی عادی خود را خارج از چارچوب قبلی آغاز می کند. چند سال بعد گئورگ اسنادی از مراقبت و شنود منزلش را در بایگانی اسناد اشتازی می یابد که همه آنها به نحوی تنظیم شده اند که مانع از گرفتاری وی شوند. گئورد که به شغل نامه رسانی اشتغال دارد پشت ویترین کتابفروشی بزرگ کارل مارکس نام کتابی را از گئورگ می بیند که برای او آشناست: “سونات برای انسان های شریف”، کتاب را می خرد و در تقدیم نامه آن نام اختصاری خود را می یابد، وقتی فروشنده از او سوال می کند که آن را کادو کند یا خیر، پاسخ می دهد: “نه این برای خودم است”.
این داستان فیلم “زندگی دیگران” ساخته فلورین هنکل فون دونرس مارک در سال 2006 است که علاوه بر دریافت جوایز معتبر سینمایی، جایزه بهترین فیم خارجی سال را نیز از آن خود نمود. قهرمان ماجرا یک مامور خونسرد و حرفهای اشتازی (سازمان امنیت ملی آلمان شرقی) است. یکی از همان مامورهای مغرور و کار کشتهای که با کنترل وحشتناک و استراق سمعهای وسیع، ترس و نفرتی عمیق را در دل هزاران هزار طعمه خود میکاشتند، به گونهای که آثار و لطمات روحی ناشی از این جاسوسی و عدم احساس امنیت تا مدتهای مدید در دل مخالفین دولت آلمان شرقی باقی ماند. به کاپیتان ویسلر حرفهای ماموریت میدهند زندگی یک زوج هنرمند را که گمان میرود به فعالیتهای ضد دولت مشغولند زیر نظر بگیرد، وی ابتدا کار استراق سمع را کامل و بینقص انجام میدهد اما کم کم این کاوش در زندگی دیگران او را به باورهای جدیدی میرساند، این ماموریت تازه آن طور که باید پیش نمیرود و ویسلر گرفتار در وضعیتی بغرنج میان احساسات درونی و وظیفهاش سرگردان است.
آنچه که این فیلم را در نظر من به عنوان بیننده جذابتر کرد، نه فقط سوژه آن، بلکه تشابهات ویژه میان دو جامعه آلمان شرقی دهه 80 و ایران دهه اول قرن بیست یکم بود. دو جامعه با دو حکومت پلیسی مختنق که میل به کنترل و رخنه در جزئیات زندگی انسانها در هر دو به شدت وجود دارد. هر دو از ابزار سانسور، زندان و شکنجه برای درهم کوبیدن روانی مخالفان بهره می برند. هر دو به یک اندازه با بهره مندی مردم از دیگر مفاهیم و مقولات زندگی مدرن و آزادانه مخالف و دشمنند که در واقع این ویژگی تمامی نظامهای توتالیتر و خودکامه است.