مارکس و انگلس بيان برداشت ماترياليستی از تاريخ را در ايدئولوژی آلمانی، برای اولين بار با شرح مقدمات، کار خود را آغاز میکنند. اين مقدمات مردم واقعی و زنده، فعاليت آنها و شرايط مادی فعاليت آنهاست. فعاليت مردم دارای دو وجه است: توليد (رابطه مردم با طبيعت) و مراوده (رابطه مردم با يکديگر). توليد و مراوده عوامل تعيين کنندۀ يکديگر هستند، ليکن توليد، عامل قاطع است.
مارکس و انگلس، تز اصلی ماتريالیسم تاريخی، يعنی، نقش قاطع توليد مادی در زندگی جامعه را در تمام وجوه آن بسط و توسعه میدهند. توليد است که بين انسان و حيوان تمايز ايجاد میکند. اولين مقدمۀ تاريخ انسان اينست که مردم بايد زندگی کنند و چون بايد زندگی کنند غذا، آب، لباس و غيره میخواهند تا بتوانند “تاريخ را بسازند”. عامل تعيين کنندۀ يک جامعۀ معين شيوۀ توليد آنست. وجوه اصلی فعاليت اجتماعی به صورت انواع مختلف توليد ظاهر میشوند: توليد وسائل معيشت، توليد نيازها، توليد خود مردم، توليد روابط اجتماعی و توليد آگاهی.
در ايدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس نه تنها به بيان همه جانبۀ نقش قاطع توليد در زندگی جامعه میپردازند، بلکه عملا برای اولين بار، ديالکتيک تکامل نيروهای توليدی و روابط توليدی را آشکار میسازند. اين کشف بسيار مهم، در اين کتاب به صورت ديالکتيک نيروهای توليدی و مراوده بيان شده است.
نيروهای توليدی، شکل مراوده (روابط اجتماعی) را تعيين میکنند. با تکامل نيروهای توليدی، شکل قديمی مراوده، قدرت انطباق خود را با نيروهای مزبور از دست میدهد و به صورت غل و زنجير آنها درمیآيد. اين تضاد بين نيروهای توليدی و شکل مراوده، عامل تعيين کننده همه برخوردهای تاريخی است و به وسيله انقلابهای اجتماعی حل میشود. به جای شکل پيشين مراوده، که به صورت يک محدوديت درآمده است، شکل جديدی منطبق با نيروهای توليدی تکامل يافته تر به وجود می آيد. بدينسان، در طی کليه تکامل تاريخ، يک رابطه مستمر و پيوستگی بين مراحل پياپی آن برقرار میشود.
اين کشف کليد فهم کلیه فراگرد تاريخی را به دست داد و ارائه برداشت ماترياليستی از تاريخ را به عنوان يک نظريه لاينفک امکان پذير ساخت. کشف مزبور نقطه آغاز دوره بندی علمی تاريخ و نظریه سازنده های اجتماعی شد. و اثبات علمی اجتناب ناپذيری يک انقلاب پرولتاريائی و کمونيستی را ممکن کرد.
در ايدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس مراحل اساسی تکامل تاريخی توليد را بر اساس تکامل نيروهای توليدی بيان میکنند. تجلی بيرونی سطح تکامل نيروهای توليدی، تکامل تقسيم کار است. با هر مرحله از تقسيم کار يک شکل مالکيت (بيان قانونی روابط توليدی) نيز همراه است. قضايای اساسی مورد بحث که توسط مارکس و انگلس در ايدئولوژی آلمانی آمده است، در همان موقع نگارش کتاب نيز بر اين دلالت میکرد که نيروهای توليدی عامل تعيين کننده روابط توليدی هستند.
گذار از روابط تاريخی ابتدائی به مرحله بعدی تکامل اجتماعی، تحت تأثير مستقيم تکامل نيروهای توليدی و تقسيم کار، يعنی از طريق گذار از تقسيم ابتدائی و طبيعی کار به تقسيم کار به شکلی که متضمن تقسيم جامعه به طبقات است، صورت میپذيرد. اين گذار، گذار از يک جامعه ما قبل طبقاتی به جامعه طبقاتی است.
همراه با تقسيم اجتماعی کار، پديده های تاريخی ای نظير مالکيت خصوصی، دولت، و “بيگانگی” فعاليت اجتماعی نيز به وجود آمدند. همان طور که تقسيم طبيعی کار در جامعه بدوی عامل تعيين کننده اولين شکل مالکيت قبيله ای (خانوادگی) است، همان طور نيز تقسيم اجتماعی فزاينده کار عامل تعيين کننده تکامل و تغييرات بيشتر اشکال مالکيت است. شکل دوم مالکيت، مالکيت باستانی ،شکل سوم فئودالی و شکل چهارم، بورژوائی است. اين گونه تحليل اشکال مالکيت، اساس نظريه مارکسيستی و علمی سازنده های اجتماعی را به دست داد. مارکس و انگلس به طور مفصلتر ماقبل تاريخ و مراحل عمده تکامل آخرين شکل مالکيت، يعنی بورژوائی را با دنبال کردن گذار آن از نظام صنفی به مانوفاکتور و از آن جا به صنعت بزرگ مقياس، بررسی میکنند.
تکامل نيروهای توليدی در جامه بورژوائی، دو پيش شرط عمده مادی، برای يک انقلاب پرولتاريائی و کمونيستی را فراهم میآورد: اول، سطح بالائی از توليد، که با غل و زنجيرهای مالکيت خصوصی ناسازگار و در عين حال برای سازمان بندی اجتماعی بر يک شالوده کمونيستی، ضروری است، و دوم پرولتريزه شدن انبوه مردم که به تشکيل يک طبقه انقلابی منجر میشود. انقلاب کمونيستی، تقسيم جامعه به طبقات و همراه با آن مالکيت خصوصی، تسلط سياسی و تبديل فعاليت مردم به نيروئی بيگانه با آنها را از بين میبر،؛ کاری که تحت اجبار برونی انجام میشود، يعنی کار مزدوری ، منسوخ میشود و خودفعالی اصيل افراد جايگزين آن میگردد.
مارکس و انگلس از توليد، پا به قلمروی مراوده، يعنی روابط اجتماعی، ساخت طبقاتی جامعه، همبستگی بين افراد، طبقات و جامعه مینهند.
آن دو سپس به بررسی روساخت سياسی يعنی رابطه بين دولت و قانون، با مالکيت میپردازند. آنها، علاوه بر موضوع های ديگر، جوهر دولت به طور اعم و دولت بورژوائی به طور اخص را آشکار میسازند. به اعتقاد آنها، دولت شکلی است که از طريق آن افراد يک طبقه حاکم منافع خود را ابراز و تحميل میکنند، و کليه جامعه مدنی (يعنی روابط اقتصادی) يک دوره در آن متجلی میگردد. دولت بورژوائی چيزی نيست بجز شکل سازمان بندی ای که بورژواها به دلايل درونی و برونی و به منظور
تضمين متقابل دارائی و منافع خود، مجبور به پذيرش آن هستند.
سرانجام مارکس و انگلس به اشکال مختلف آگاهی اجتماعی، روساخت ايدئولوژيکی میپردازند، و به ويژه رابطه آگاهی مسلط با طبقه مسلط را روشن میکنند. نکته مهم، ارائه کلاسيک راه حل ماترياليستی برای مسئله فلسفی عمده زير است: آگاهی هرگز نمیتواند چيزی بجز هستی آگاه باشد، و هستی انسانها فراگرد زندگی واقعی آنهاست؛ آگاهی نيست که زندگی را تعيين میکند، بلکه زندگی است که عامل تعيين کنندۀ آگاهی است.
مارکس و انگلس ضمن ارائه خلاصه برداشت ماترياليستی از تاريخ چنين مینويسند: “اين برداشت از تاريخ بستگی دارد به توانائی ما، اولا در تبيين فراگرد واقعی توليد، که از خود توليد مادی زندگی آغاز میشود، و درک شکل مراوده مربوط و ساخته و پرداخته اين شيوه توليد (يعنی جامعه مدنی در مراحل مختلف) به مثابه بنياد همه تاريخ؛ و ثانيا نشان دادن آن در عمل در نقش دولت، تبيين همه محصولات نظری و اشکال آگاهی، دين، فلسفه، اخلاق و غيره، و رديابی منشأ و رشد آنها از اين مبنا.
بدين ترتيب، البته همه چيز (و هم چنين، کنش متقابل همه اين جوانب مختلف بر روی يکديگر) را میتوان در کليت آن نمايش داد. [اين گونه ادراک] مجبور نيست که مانند برداشت ايده آليستی از تاريخ، در هر دوره به دنبال يک مقوله بگردد، بلکه هميشه بر روی پايه واقعی تاريخ ثابت باقی میماند.
ادراک يا برداشت فوق عمل را بر مبنای ايده تبيين نمیکند، بلکه شکل گيری ايده ها را بر مبنای عمل مادی تبيين میکند، و از اين رو بدين نتيجه میرسد … که نيروی سائق تاريخ، دين، فلسفه و همه انواع ديگر نظريه، نه انتقاد بلکه انقلاب است”
بعدها، مارکس در پيش گفتار کتاب خود به نام مقدمه ای بر انتقاد اقتصاد سياسی، به بيان کلاسيک از جوهر برداشت ماترياليستی از تاريخ پرداخت. مهمترين نتيجه ای که از برداشت ماترياليستی تاريخ در ايدئولوژی آلمانی، به دست می آيد ضرورت تاريخی و اجتناب ناپذيری يک انقلاب پرولتاريائی و کمونيستی است.
مارکس و انگلس، برعکس پيشينيان خود، يعنی تخيلیها، بر روی وجه اصلی و متمايز کننده کمونيزم علمی اصرار می ورزند: “برای ما، کمونيزم يک حالت از امور نيست که بايد استقرار يابد، آرمانی نيست که واقعيت مجبور است خود را با آن منطبق سازد. ما کمونيزم را جنبشی واقعی میخوانيم که حالت فعلی چيزها را از ميان برميدارد.”
در ايدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس برای اولين بار از ضرورت فتح قدرت سياسی توسط پرولتاريا صحبت میکنند و برای اولين بار عقيده ديکتاتوری پرولتاريا را مطرح میسازند: “اگر طبقه ای قصد تسلط دارد، حتی هنگامی که مانند مورد پرولتاريا تسلط آن به از ميان رفتن کامل شکل قديمی جامعه و تسلط به طور کلی منجر میگردد، بايد به منظور نشان دادن نفع خود به صورت نفع عام – که در آغاز مجبور به انجام آن است – ابتدا قدرت سياسی را به درست آورد”.
در اين قضيه مارکس و انگلس، دکترين ديکتاتوری پرولتاريا، به صورت جنينی، وجود دارد. مارکس در ”تزهائی دربارۀ فوئرباخ”، به طرح اين قضيه پرداخت که در عمل (پراتيک) انقلابی، تغيير در شرايط زندگی مردم، تعادل يا تغييری در خود مردم است. در ايدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس، با نشان دادن ضرورت يک انقلاب کمونيستی، بر اين قضيه مهم صحه محکمتری میگذارند: “بنابراين، اين انقلاب، نه فقط بدين خاطر ضروری است که طبقه حاکم را نمیتوان به گونه ای ديگر سرنگون ساخت، بلکه بدين دليل نيز که طبقه سرنگون کننده، فقط در يک انقلاب میتواند خود را از همه کثافات عصرها
پاک کند و فراخور جامعه جديد گردد.”
عناصر اصلی محتوای ايدئولوژی آلمانی، که فشرده آن در فصل اول کتاب آمده است، از اين دست است.
.
متن کامل کتاب ایدئولوژی آلمانی، با ترجمه ای روان را می توانید از اینجا دریافت کنید. دسترسی دوم
مارکس و انگلس بيان برداشت ماترياليستی از تاريخ را در ايدئولوژی آلمانی، برای اولين بار با شرح مقدمات، کار خود را آغاز میکنند. اين مقدمات مردم واقعی و زنده، فعاليت آنها و شرايط مادی
فعاليت آنهاست. فعاليت مردم دارای دو وجه است: توليد (رابطه مردم با طبيعت) و مراوده (رابطه
مردم با يکديگر). توليد و مراوده عوامل تعيين کنندۀ يکديگر هستند، ليکن توليد، عامل قاطع است.
مارکس و انگلس، تز اصلی ماتريالیسم تاريخی، يعنی، نقش قاطع توليد مادی در زندگی جامعه
را در تمام وجوه آن بسط و توسعه میدهند. توليد است که بين انسان و حيوان تمايز ايجاد میکند. اولين
مقدمۀ تاريخ انسان اينست که مردم بايد زندگی کنند و چون بايد زندگی کنند غذا، آب، لباس و غيره
میخواهند تا بتوانند “تاريخ را بسازند“. عامل تعيين کنندۀ يک جامعۀ معين شيوۀ توليد آنست. وجوه
اصلی فعاليت اجتماعی به صورت انواع مختلف توليد ظاهر میشوند: توليد وسائل معيشت، توليد
نيازها، توليد خود مردم، توليد روابط اجتماعی و توليد آگاهی.
در ايدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس نه تنها به بيان همه جانبۀ نقش قاطع توليد در زندگی جامعه
میپردازند، بلکه عملا برای اولين بار، ديالکتيک تکامل نيروهای توليدی و روابط توليدی را آشکار میسازند. اين کشف بسيار مهم، در اين کتاب به صورت ديالکتيک نيروهای توليدی و مراوده بيان شده
است.
نيروهای توليدی، شکل مراوده (روابط اجتماعی) را تعيين میکنند. با تکامل نيروهای توليدی، شکل
قديمی مراوده، قدرت انطباق خود را با نيروهای مزبور از دست میدهد و به صورت غل و زنجير
آنها درمیآيد. اين تضاد بين نيروهای توليدی و شکل مراوده، عامل تعيين کننده همه برخوردهای
تاريخی است و به وسيله انقلابهای اجتماعی حل میشود. به جای شکل پيشين مراوده، که به صورت
يک محدوديت درآمده است، شکل جديدی منطبق با نيروهای توليدی تکامل يافته تر به وجود می آيد.
بدينسان، در طی کليه تکامل تاريخ، يک رابطه مستمر و پيوستگی بين مراحل پياپی آن برقرار
میشود.
اين کشف کليد فهم کلیه فراگرد تاريخی را به دست داد و ارائه برداشت ماترياليستی از تاريخ را به
عنوان يک نظريه لاينفک امکان پذير ساخت. کشف مزبور نقطه آغاز دوره بندی علمی تاريخ و
نظریه سازنده های اجتماعی شد. و اثبات علمی اجتناب ناپذيری يک انقلاب پرولتاريائی و کمونيستی
را ممکن کرد.
در ايدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس مراحل اساسی تکامل تاريخی توليد را بر اساس تکامل
نيروهای توليدی بيان میکنند. تجلی بيرونی سطح تکامل نيروهای توليدی، تکامل تقسيم کار است. با
هر مرحله از تقسيم کار يک شکل مالکيت (بيان قانونی روابط توليدی) نيز همراه است. قضايای اساسی مورد بحث که توسط مارکس و انگلس در ايدئولوژی آلمانی آمده است، در همان موقع نگارش
کتاب نيز بر اين دلالت میکرد که نيروهای توليدی عامل تعيين کننده روابط توليدی هستند.
گذار از روابط تاريخی ابتدائی به مرحله بعدی تکامل اجتماعی، تحت تأثير مستقيم تکامل نيروهای
توليدی و تقسيم کار، يعنی از طريق گذار از تقسيم ابتدائی و طبيعی کار به تقسيم کار به شکلی که
متضمن تقسيم جامعه به طبقات است، صورت میپذيرد. اين گذار، گذار از يک جامعه ما قبل طبقاتی
به جامعه طبقاتی است.
همراه با تقسيم اجتماعی کار، پديده های تاريخی ای نظير مالکيت خصوصی، دولت، و “بيگانگی“
فعاليت اجتماعی نيز به وجود آمدند. همان طور که تقسيم طبيعی کار در جامعه بدوی عامل تعيين کننده اولين شکل مالکيت قبيله ای (خانوادگی) است، همان طور نيز تقسيم اجتماعی فزاينده کار عامل تعيين کننده تکامل و تغييرات بيشتر اشکال مالکيت است. شکل دوم مالکيت، مالکيت باستانی ،شکل سوم فئودالی و شکل چهارم، بورژوائی است. اين گونه تحليل اشکال مالکيت، اساس نظريه مارکسيستی و علمی سازنده های اجتماعی را به دست داد. مارکس و انگلس به طور مفصلتر ماقبل تاريخ و مراحل عمده تکامل آخرين شکل مالکيت، يعنی بورژوائی را با دنبال کردن گذار آن از نظام صنفی به مانوفاکتور و از آن جا به صنعت بزرگ مقياس، بررسی میکنند.
تکامل نيروهای توليدی در جامه بورژوائی، دو پيش شرط عمده مادی، برای يک انقلاب پرولتاريائی
و کمونيستی را فراهم میآورد: اول، سطح بالائی از توليد، که با غل و زنجيرهای مالکيت خصوصی
ناسازگار و در عين حال برای سازمان بندی اجتماعی بر يک شالوده کمونيستی، ضروری است، و دوم
پرولتريزه شدن انبوه مردم که به تشکيل يک طبقه انقلابی منجر میشود. انقلاب کمونيستی، تقسيم
جامعه به طبقات و همراه با آن مالکيت خصوصی، تسلط سياسی و تبديل فعاليت مردم به نيروئی بيگانه با آنها را از بين میبر،؛ کاری که تحت اجبار برونی انجام میشود، يعنی کار مزدوری ، منسوخ
میشود و خودفعالی اصيل افراد جايگزين آن میگردد.
مارکس و انگلس از توليد، پا به قلمروی مراوده، يعنی روابط اجتماعی، ساخت طبقاتی جامعه،
همبستگی بين افراد، طبقات و جامعه مینهند.
آن دو سپس به بررسی روساخت سياسی يعنی رابطه بين دولت و قانون، با مالکيت میپردازند. آنها،
علاوه بر موضوع های ديگر، جوهر دولت به طور اعم و دولت بورژوائی به طور اخص را آشکار
میسازند. به اعتقاد آنها، دولت شکلی است که از طريق آن افراد يک طبقه حاکم منافع خود را ابراز و
تحميل میکنند، و کليه جامعه مدنی (يعنی روابط اقتصادی) يک دوره در آن متجلی میگردد. دولت
بورژوائی چيزی نيست بجز شکل سازمان بندی ای که بورژواها به دلايل درونی و برونی و به منظور
تضمين متقابل دارائی و منافع خود، مجبور به پذيرش آن هستند.
سرانجام مارکس و انگلس به اشکال مختلف آگاهی اجتماعی، روساخت ايدئولوژيکی میپردازند، و به
ويژه رابطه آگاهی مسلط با طبقه مسلط را روشن میکنند. نکته مهم، ارائه کلاسيک راه حل
ماترياليستی برای مسئله فلسفی عمده زير است: آگاهی هرگز نمیتواند چيزی بجز هستی آگاه باشد، و هستی انسانها فراگرد زندگی واقعی آنهاست؛ آگاهی نيست که زندگی را تعيين میکند، بلکه زندگی است که عامل تعيين کنندۀ آگاهی است.
مارکس و انگلس ضمن ارائه خلاصه برداشت ماترياليستی از تاريخ چنين مینويسند: “اين برداشت از
تاريخ بستگی دارد به توانائی ما، اولا در تبيين فراگرد واقعی توليد، که از خود توليد مادی زندگی آغاز میشود، و درک شکل مراوده مربوط و ساخته و پرداخته اين شيوه توليد (يعنی جامعه مدنی در مراحل
مختلف) به مثابه بنياد همه تاريخ؛ و ثانيا نشان دادن آن در عمل در نقش دولت، تبيين همه محصولات نظری و اشکال آگاهی، دين، فلسفه، اخلاق و غيره، و رديابی منشأ و رشد آنها از اين مبنا.
بدين ترتيب، البته همه چيز (و هم چنين، کنش متقابل همه اين جوانب مختلف بر روی يکديگر) را
میتوان در کليت آن نمايش داد. [اين گونه ادراک] مجبور نيست که مانند برداشت ايده آليستی از تاريخ،
در هر دوره به دنبال يک مقوله بگردد، بلکه هميشه بر روی پايه واقعی تاريخ ثابت باقی میماند.
ادراک يا برداشت فوق عمل را بر مبنای ايده تبيين نمیکند، بلکه شکل گيری ايده ها را بر مبنای عمل
مادی تبيين میکند، و از اين رو بدين نتيجه میرسد … که نيروی سائق تاريخ، دين، فلسفه و همه انواع
ديگر نظريه، نه انتقاد بلکه انقلاب است“
بعدها، مارکس در پيش گفتار کتاب خود به نام مقدمه ای بر انتقاد اقتصاد سياسی، به بيان کلاسيک از
جوهر برداشت ماترياليستی از تاريخ پرداخت. مهمترين نتيجه ای که از برداشت ماترياليستی تاريخ در ايدئولوژی آلمانی، به دست می آيد ضرورت تاريخی و اجتناب ناپذيری يک انقلاب پرولتاريائی و کمونيستی است.
مارکس و انگلس، برعکس پيشينيان خود، يعنی تخيلیها، بر روی وجه اصلی و متمايز کننده کمونيزم
علمی اصرار می ورزند: “برای ما، کمونيزم يک حالت از امور نيست که بايد استقرار يابد، آرمانی
نيست که واقعيت مجبور است خود را با آن منطبق سازد. ما کمونيزم را جنبشی واقعی میخوانيم که
حالت فعلی چيزها را از ميان برميدارد.”
در ايدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس برای اولين بار از ضرورت فتح قدرت سياسی توسط پرولتاريا
صحبت میکنند و برای اولين بار عقيده ديکتاتوری پرولتاريا را مطرح میسازند: “اگر طبقه ای قصد
تسلط دارد، حتی هنگامی که مانند مورد پرولتاريا تسلط آن به از ميان رفتن کامل شکل قديمی جامعه و تسلط به طور کلی منجر میگردد، بايد به منظور نشان دادن نفع خود به صورت نفع عام – که در آغاز
مجبور به انجام آن است – ابتدا قدرت سياسی را به درست آورد“.
در اين قضيه مارکس و انگلس، دکترين ديکتاتوری پرولتاريا، به صورت جنينی، وجود دارد. مارکس در
”تزهائی دربارۀ فوئرباخ“، به طرح اين قضيه پرداخت که در عمل (پراتيک) انقلابی، تغيير در شرايط
زندگی مردم، تعادل يا تغييری در خود مردم است. در ايدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس، با نشان
دادن ضرورت يک انقلاب کمونيستی، بر اين قضيه مهم صحه محکمتری میگذارند: “بنابراين، اين
انقلاب، نه فقط بدين خاطر ضروری است که طبقه حاکم را نمیتوان به گونه ای ديگر سرنگون ساخت،
بلکه بدين دليل نيز که طبقه سرنگون کننده، فقط در يک انقلاب میتواند خود را از همه کثافات عصرها
پاک کند و فراخور جامعه جديد گردد.”
عناصر اصلی محتوای ايدئولوژی آلمانی، که فشرده آن در فصل اول کتاب آمده است، از اين دست
است.
دیدگاهتان را بنویسید